زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است: کسی گفت چگونه میبینی این دیبای معلم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است. (گلستان). منه جان من آب زر برپشیز که صراف دانا نگیرد بچیز. سعدی. - چون آب زر شدن کار، سخت نیکو و بسامان شدن آن، و مرادف آن چون زر و چون نگار شدن است: از پی زر بسر چو آب از پی آن دوم که او با چو تو نقره ای کند کار دلم به آب زر. مجیر بیلقانی. تا ز رای تو یافت پرتو نور کار خورشید همچو آب زر است. رفیع الدین لنبانی. آفتابی که هر دو عالم را کار از او همچو آب زر گردد. عطار. ، شراب سفید
زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است: کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است. (گلستان). منه جان من آب زر برپشیز که صراف دانا نگیرد بچیز. سعدی. - چون آب زر شدن ِ کار، سخت نیکو و بسامان شدن آن، و مرادف آن چون زر و چون نگار شدن است: از پی زر بسر چو آب از پی آن دَوَم که او با چو تو نقره ای کند کار دلم به آب زر. مجیر بیلقانی. تا ز رای تو یافت پرتو نور کار خورشید همچو آب زر است. رفیع الدین لنبانی. آفتابی که هر دو عالم را کار از او همچو آب زر گردد. عطار. ، شراب سفید